
عشق زندگی p6
های برو ایدامه
شب بود
هوا خیلی سرد بود
کم کم بارون گرفت💦💦
داشتم گریه میکردم و به خاطرات با آدرین فکر میکردم
تو دانشگاه....
تو پارتی....
و تو عروسی......
همه ی اینا گذشت...
میخواستم 2 تا بچه داشته باشم
امیدام ناامید شدن....
زندگیم تموم شد
این سرنوشتم بود؟
این زگدگی رو نمیخوام
زندگی بدون آدرین......
چند دیقه بعد
جیغغغغغغغ......
مرد.....
از سروران عزیزی که...
ببخشید ببخشید...
بردنش بیمارستان
تو بیمارستان
+خانوم...
×بله؟
+چه اتفاقی افتاده
×شما تصادف کردید
نه....
نه........
سرنوشتم چرا اینجوری شد...
کی دس کاریش کرد...
فیلیکس!
+من میخوام یه کسی رو ببینم
×چه کسی.
+فیلیکس آگراست
×حتما بهشون زنگ میزنیم
+مگه...
×بله ایشون خیلی معروف هستند
+آهان...
چرا اینکارو کردم
میتونستم بهش بگم و باهم ازدواج کنیم
چرا.... واقعا چرا
( چون خنگی🤭)
شایدمن خنگ باشم واقعا
(خب دیگه بریم تو همون فاز قبلی)
اشکم بدون اینکه بفهمم ریخت پایین...
چرا انقدر بدبختم....
×خانوم دوپن اینم فیلیکس
÷مری چرا اینکارو کردی...
+معذرت میخوا...
÷نه ....
من معذرت میخوام
با من ازدواج....
نمیدونم چیکار کنم ..... ازدواج میکنی
+ن..ن..آره..
خب اینکاری که کرد اصلا با عقل جور در میاد
ولش....
میدونم پارت کوتاه بود ولی به بزرگیتون ببخشید
میخواستم بهتون چیزی بگم
من اونقدرا هم که فکر میکنین سخت گیر نیستم
من همه ی پستاتون رو لایک میکنم
که نا امید نشین
خب دیگه ....
بای بای👋🏼👋🏼💜💜
2134 کاراکتر🎀🎀🎀💜💜💗💗💗